پدر:... غلط می کنی دختر! واسا بری خونه شوهر بعد هر غلطی دلت خواست بکن!!!!!!!!
.
..
.
.
شوهر: ... غلط می کنی زن! فک کردی اینجا خونه باباته هر غلطی دلت خواست بکنی؟!!!!!!
اغلب فکر می کنیم اینکه به یاد کسی هستیم منتی است بر گردن آن شخص
غافل از اینکه اگر به یاد کسی هستیم این هنر اوست نه ما
به یاد ماندنی بودن بسیار مهم تر از به یاد بودن است
به یادتم خوب ِ من
منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم
در چشمانت خیره شوم
دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم
منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم
سر رو شانه هایت بگذارم….از عشق تو…..
از داشتن تو…اشک شوق بریزم
منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم
بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم
وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم
اری من تورا دوست دارم
وعاشقانه تو را می ستایم
تمام ترانه هایم ترنم یاد توست و تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توست
ای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تو می بالم
و تو را آنگونه که میخواهی دوست دارم
ای مهربان - پرنده خیالم با یاد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشود
و زیبایی ات را به رخ فرشتگان خواهد کشید
تبسمی از تو مرا کافیست که از هیچ به همه چیز برسم
کافیست کسی را نداشته باشی
تمام هستی جای خالی اش را به رخت می کشد!
زمین و زمان از نبودنش حرف می زند!
و چه طعنه ها که از گذشتنی ها نمی خوری!!!
آنگاه حتی دیدن یک جفت گنجشک کوچک روی شاخه هم
دلت را داغ می کند....
"" این متن جالب رو *مجتبی* عزیز برام فرستاده صلاح دونستم که توی وب قراربدم ""
هرگز با احمق ها بحث نکنید.
آنها اول شما را تا سطح خودشان پایین می کشند،
بعد با تجربه ی یک عمر زندگی در آن سطح، شما را شکست می دهند.
مارک تواین
اینجا مینویسم شاید گذر زمان تو را هم یه روز برای خواندن این مطلب به اینجا بکشاند...
من همانم که با اینکه میدانستم تو نمیتوانی با من باشی ولی باز دوستت داشتم.
منی که میدانستم بیشتر از نصف حرفهایت راست نبود ولی به احترام دلم باور میکردم!
و ندانستی که آنهایی که نصف شب با آنها میحرفی و وقتی اس ام اس هایی من نمیآیند میگفتی
لابد حافظه پر شده است!!!!
من تمام اینها را میدانستم. ولی دوستت داشتم
همه رفتنی أند و فقط چند روزی تو را میخواهند.....
براي ان مينويسم كه معناي انتظار را ندانست،
چه روزها و شبهايي كه به يادش سپري كردم
براي ان مينويسم كه روزي دلش مهربان بود
مي نويسم تا بداند دل شكستن هنر نيست
نه دگر نگاهم را برايش هديه ميكنم ، نه دگر دم از فاصله ها ميزنم
و نه با شعرهايم دلتنگي ها را فرياد مي زنم
مي نويسم شايد نامهرباني هايش را باور كند
معلم برای شاگرد تنبلش شرط گذاشته بود درصورت آوردن یک قاشق از خاک بهشت به اونمره ی قبولی خواهد داد.....فردای آن روز شاگرد یک قاشق خاک میاره وتقدیم میکنه به معلمش ....! ....معلم ناراحت وباحالتی پرخاشگرانه گفت من رو به مسخره گرفتی...این خاکوازکجا آوردی ...؟؟ دانش آموزبا بغضی در گلووچشمایی گریان گفت این خاک زیرپای مادرمه..!!! شما .... به من آموختید که "بهشت زیرپای مادران" است
کوه پرسيد ز رود
زير اين سقف کبود
راز ماندن در چيست؟ گفت در رفتن من
کوه پرسيد و من؟ گفت در ماندن تو
ببلبلي گفت ومن؟
خنده اي کرد وگفت در غزل خواني تو
آه از آن آبادي
که در آن کوه رود
رود مرداب شود
ودر آن بلبل سرگشته سرش را به گريبان ببرد
ونخواند ديگر
من و تو
بلبل و کوه و روديم
راز ماندن جز
در خواندن من
ماندن تو
رفتن ياران سفر کرده ي مان نيست
بدان